حکمرانی سنتی، نسخهای منقضی در عصر دادهمحور
عصر انفجار داده و تصمیمگیریهای لحظهای، ناکارآمدی ساختارهای سنتی حکمرانی را بیش از پیش آشکار کرده است. دیوارهای بلند بوروکراسی دیگر توان همراهی با جریان پرشتاب دادهها را ندارند و اقتدار مبتنی بر سلسلهمراتب، در مواجهه با الگوریتمهای یادگیرنده و شبکههای تعاملی، رنگ میبازد. در چنین شرایطی، عبور از حکمرانی سنتی نه یک انتخاب فناورانه، بلکه ضرورتی برای بقا، سازگاری و اثربخشی در دنیای جدید است.
در طول تاریخ، حکمرانی بر پایه سنتهایی بنا شده است که به قدرت سلسلهمراتبی، تجربه شخصی، شهود مدیریتی و اقتدار ناشی از جایگاه متکی بودهاند. در این چارچوب، مرزهای سازمانی روشن و قابل تعریفاند؛ درون سازمان، قابل شناسایی و تحت کنترل است؛ بیرون، قابل پیشبینی و مهار. تصمیمگیری در این مدل، ترکیبی از عقل سلیم و تجربه فردی مدیران تلقی میشود. اما در عصر دادهمحور، این مرزها بهتدریج محو میشوند.
اگر حکمرانی سنتی را بتوان به ساختار یک دژ تشبیه کرد؛ با دیوارهایی بلند برای حفاظت، دیدهبانهایی برای مراقبت، و شاهنشینی برای فرماندهی در حکمرانی دادهمحور، با معماری یک شبکه؛ منبع باز، شفاف، تعاملی و خودسازمانیافته روبرو هستیم. دادهها، کارکرد دیوارها را از میان بردهاند؛ اکنون هر سیگنال بیرونی میتواند به تصمیمی درونسازمانی شکل دهد، و هر حرکت داخلی، بازتابی بیرونی بیابد.
در حکمرانی سنتی، «دانستن» یک امتیاز است، انحصاری، انسانی، انباشته در ذهن مدیران که با جلسات طولانی و گزارشهای سنگین شکل میگیرد. اما در حکمرانی دادهمحور، «دانستن» لحظهای، پویا و اشتراکی است. دادهها با سرعت نور در حرکتاند، تحلیلها بهصورت لحظهای در دسترساند، و قدرت از حافظه انسانی به مدلهای یادگیرنده منتقل شده است.
شکاف میان این دو جهان، شکاف میان طرز فکر است؛ نه فقط فناوری. حکمرانی سنتی بر پایه کنترل و پیشبینی است، اما حکمرانی دادهمحور بر پایه انطباق و یادگیری. اولی میپرسد: «چه کسی باید تصمیم بگیرد؟»، دومی میپرسد: «چه دادهای تصمیم را بهتر میکند؟» اولی به ساختار باور دارد، دومی به پویایی. اولی از عدم قطعیت میترسد، دومی آن را منبع کشف میداند.
برای مهاجرت به حکمرانی دادهمحور، تنها دیجیتالیسازی فرایندها کافی نیست. بلکه باید تحول در «ذهن حاکم» صورت گیرد. این تحول نیازمند پذیرش سه حقیقت است:
نخست، مرزهای سازمانی دیگر واقعیتی عینی نیستند، بلکه مفاهیمی موهومیاند. در دنیای دادهمحور، سازمانها در دل شبکهای از کنشگران قرار دارند که داده میان آنها بهطور مستمر جریان دارد؛ از ذینفعان و مشتریان گرفته تا رقبا و محیط. حکمرانی مؤثر، بهجای کنترل یک قلمرو بسته، یعنی مدیریت این شبکهی باز و درهمتنیده از روابط است.
دوم، اقتدار دانایی دیگر در انحصار رأس هرم نیست. ارزشمندترین تصمیمها، نه از بالا به پایین، بلکه از توزیع هوشمند داده و تحلیل در سراسر سازمان پدید میآیند. حکمرانی دادهمحور یعنی باز کردن فضای تصمیمسازی برای لایههای میانی و حتی عملیاتی، بر پایه اطلاعات دقیق و لحظهای.
سوم، کنترل جای خود را به یادگیری پیوسته میدهد. بهجای تنظیمات متمرکز و ایستا، باید سامانههایی طراحی کرد که بازخورد بگیرند، تحلیل کنند و خود را بهبود دهند. دادهها نهتنها ابزار نظارت، بلکه موتور یادگیری سیستم حکمرانیاند.
این سه حقیقت، شالوده حکمرانی نوین در عصری هستند که داده، منبع قدرت و هوشمندی سازمانی است. به طور کلی عبور از حکمرانی سنتی به حکمرانی دادهمحور، نه صرفاً گامی در مسیر نوسازی فناوری، بلکه جهشی در ژرفترین لایههای ادراک و معناست؛ گذار از جهانی که در آن انسان داور نهایی بود، به جهانی که در آن داده، آینهای برای بازخوانی واقعیت و تصمیم است.
نوعی بازتعریف انسان، سازمان و قدرت. حکمرانی سنتی، انسان را تصمیمگیرندهای برتر میدید؛ حکمرانی دادهمحور، او را ناظر و یادگیرنده در میان سامانههای هوشمند مینشاند. اگر مدیران امروز نتوانند این شکاف طرز فکر را بپذیرند و از آن عبور کنند، سازمانهایشان در لایههای تصمیمگیری، کور، کند و کماثر باقی خواهند ماند. اما اگر این گذار را بهمثابه فرصتی برای بازآفرینی قدرت ببینند، آنگاه حکمرانی دادهمحور، نه تهدید، که نیرویی برای بازسازی خردمندانهی نظم آینده خواهد بود.