سوابق تحصیلی:
کارشناس مهندسی مخابرات از دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی، کارشناسی ارشد مهندسی برق- مخابرات از دانشگاه صنعتی امیرکبیر، دکتری مهندسی برق- مخابرات از دانشگاه لاوال کانادا
سوابق مدیریتی:
رئیس سازمان تنظیم مقررات و ارتباطات رادیویی، معاون حقوقی، امور دولت و مجلس وزارت ارتباطات، مدیرعامل شرکت زیرساخت، موسس سازمان فضایی، رئیس مرکز تحقیقات مخابرات، عضو هیاتمدیره رایتل، و مجری کارت ملی هوشمند
برای آنهایی که وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات را پیش از دولت یازدهم میشناسند علیاصغر عمیدیان چیزی بیش از یک رگولاتور است. مدیری که به قول خودش، تمام معاونتهای وزارتخانه را دور زده و آخر سر به بازنشستگی رسیده است. در حالی که دلخوری خود را از رفتاری که با او شده پنهان نمیکند. عمیدیان را روزگاری از اعضای باند کردستانیهای دولت احمدینژاد میخواندند؛ اما خیلی زود نشان داد با هیچکدام از تصمیمگیران رو و پشت صحنه آن دولت رابطه خوبی ندارد. در دولت بعدی او گرچه طولانیترین دوران ریاست بر سازمان تنظیم مقررات و ارتباطات رادیویی را به نام خود زد اما باز هم در یک سال آخر به دلیل اختلافاتش با وزیر وقت، با استعفایی نوشتهشده کار خود را ادامه داد و در نهایت، با آغاز دولت دوازدهم از ساختمانی که زمانی بیسیم نامیده میشد خداحافظی کرد و رفت. او اکنون در ساختمانی نهچندان دور از سیدخندان اما بیارتباط با ارتباطات و فناوری اطلاعات مشغول کار است. پس از پنج ساعت گفتوگو با عمیدیان، مشخصترین نکتهای که در ذهن شنونده میماند تنهایی او در میان باندها و گروههاست. مدیری که در تمام این سالها نه اهل سیاست بوده و نه حاضر به بازی در تیمی شده است.
خودش میگوید در یک خانواده متوسط بازاری متولد شده است؛ اما نگاهی به مختصات اجتماعی و اقتصادی بیرجند در سالهای پایانی دهه ۳۰ نشان میدهد خانواده کربلایی محمد پامرغی (عمیدیان) سطحی بالاتر از متوسط داشتهاند. علیاصغر فرزند دوم از همسر دوم پدری است که سه بار ازدواج کرده و از هر سه همسر خود فرزندانی داشته است. او در بازار آن روزهای بیرجند دو باب مغازه داشته که در تابستان میوه میفروخته و در زمستان سوخت. به اینها اضافه کنید دو کامیون بنز ۹۱۱ و یک خودرو شخصی و خانهای در محله خیرآباد. جمع همه اینها نشان میدهد خانواده از سطح اقتصادی قابل قبولی برخوردار بوده است. کربلایی محمد یک بازاری سنتی مذهبی است که در جریان اتفاقات سیاسی ابتدای دهه ۳۰ ملی شدن صنعت نفت، جانب مرحوم کاشانی را میگیرد و در این مسیر با برادر خود که در اردوگاه مقابل است نیز به اختلاف میخورد؛ اما دو برادر موضوع را به گونهای مدیریت میکنند که فرزندان وارد ماجرا نشوند.
علیاصغر از دوران کودکی در مغازه پدر کار میکند. خودش در این باره میگوید: «پدر من به بچههایش میگفت مثل کارگرهایی که برایم در مغازه کار میکنند شما هم میتوانید تابستان کار کنید و درآمدتان را در زمستان خرج کنید.» و آنها هم چنین میکنند. از همینجاست که با رسم مردمداری و کار خیر پدر آشنا میشود: «در ماه رمضان چند ساعت مانده به افطار تخفیف ۵۰ درصد میداد. افراد بیبضاعت هم رایگان و صلواتی میوه میبردند. بالای تخت مینشست و با علامت دست به ما که پشت دخل بودیم اشاره میکرد که به چه کسانی میوه رایگان بدهیم.»
دجله و بیابان
پدرم دو کامیون داشت که برای آوردن میوه از آنها استفاده میکرد. یکی را خودش میراند و برای دیگری راننده داشت. یک بار که مریض شده بود من را فرستاد شهداد تا پرتقال و خرما بیاورم. در راه برگشت در جاده راور به بیرجند، باد آنقدر شن با خودش آورده بود که جاده دیده نمیشد. من داشتم میرفتم که یک بنز سواری با سرعت از کنارم رد شد. نمیدانست وضعیت چطور است. کمی جلوتر جاده را ندید و رفت روی شنها و ماشین چپ کرد. من رفتم بالای سرشان و دیدم یک آقا و خانم هستند با دو بچه که همگی زخمی شده بودند. آنها را سوار کامیون کردم و بردم به بیمارستانی در طبس و هزینههای درمانشان را هم از پولی که پدر داده بود پرداخت کردم و اصلاً نپرسیدم اینها کی هستند. روزی که در تهران دنبال خانه میگشتم هر جا رفتم گفتند به دانشجوی مجرد خانه نمیدهند. نزدیک غروب بود که به بنگاهی در سهراه زندان رفتم. بنگاهی باز هم گفت خانه نداریم. داشتم از در بیرون میرفتم که کسی گفت آقا میشود یکی دو جمله دیگر صحبت کنی؟ گفتم چرا؟ گفت تو در سال فلان در جاده راور نبودی؟ گفتم بله. گفت من همان کسی هستم که ماشینم چپ کرد و تو به ما کمک کردی اما شمارهای از خودت ندادی. من تو را از روی صدایت شناختم. خواهر این مرد به آمریکا رفته بود و خانهاش را با قیمت بسیار کمی به من اجاره داد.
علیاصغر دو سال اول ابتدایی را در مدرسه پروین اعتصامی میخواند و بعد به دبستان منصف میرود. راهنمایی را در مدرسه سیدمحمد فرزان میگذراند و دبیرستان را در مدرسه شهرستانی به اتمام میرساند؛ اما در میان این روزهای تحصیل اتفاقاتی برای او رخ میدهد که مسیر زندگیاش را تغییر میدهد: «من از دوره راهنمایی با جریانات سیاسی و مذهبی آشنا شدم. معلم علومی داشتیم به اسم آقای رضا عرفانی که کلاسهای تفسیر قرآن هم برگزار میکرد. پدرش روحانی بود.» او از این طریق با کتابهای علی شریعتی و مرتضی مطهری آشنا میشود و این روند تا پایان دبیرستان که سال ۵۶ است ادامه پیدا میکند. آن هم در شهر بیرجند که به صورت سنتی اسدالله علم، وزیر دربار، در آن نفوذ فراوانی داشت.
رابطه عموی علیاصغر با اسدالله علم آنقدر دوستانه است که در سفرهای علم به بیرجند، برای او طاق نصرت میبندند و با استفاده از نزدیکی به علم، وضعیت اقتصادی بهتری هم دارد. همین موضوع باعث میشود علیاصغر پس از انقلاب، نام خانوادگی خود را از پامرغی به عمیدیان تغییر دهد.
علیاصغر در سال ۵۶ دیپلم میگیرد و همان سال هم در دانشگاه شریف تهران پذیرفته میشود و هم دانشگاه بیرجند، اما ترجیح میدهد کنار مادر و دو خواهر خود در بیرجند بماند. حضور همسر دیگر پدر در خانه قدیمی آنها او را به این فکر میاندازد که بهتر است کنار مادر و خواهرانش باشد. او در دانشگاه بیرجند در رشته فیزیک مشغول تحصیل میشود و همزمان در جریانات انقلابی مشارکت فعال دارد. مصادف با اوجگیری اعتراضات مردمی و تعطیلی دانشگاهها، استادان دانشگاه بیرجند که علم آنها را عمدتاً از انگلستان به ایران آورده بود نیز کشور را ترک میکنند و سرانجام در فروردین ۵۸ علیاصغر تصمیم میگیرد از دانشگاه انصراف دهد و مجدداً در کنکور شرکت کند. در این زمان خواهر بزرگتر او ازدواج کرده و خواهر کوچکتر هم در شرف ازدواج است و بدین ترتیب او شرایط را برای ترک زادگاه خود مساعد میبیند و در نهایت رتبه ۶۱۲ کنکور میشود.
او همزمان در دانشگاه شریف و دانشکده مخابرات قبول میشود، اما به شوق حضور در آزمایشگاههای مخابراتی، به دانشکده مخابرات میرود: «رفتم دانشکده مخابرات در زیر پل سیدخندان، همینجا که الآن دانشگاه خواجه نصیر است. رفتم پیش یکی از استادان و گفتم دلیل اینکه میخواهم بیایم اینجا، آزمایشگاههاست. دست من را گرفت و همه آزمایشگاهها را نشانم داد. آن روز یادم هست آنقدر خوشحال بودم که وقتی از در دانشکده بیرون رفتم فراموش کرده بودم با یک ساک از شهرستان آمدهام و میخواهم بروم جایی پیدا کنم که شب بمانم.»
علیاصغر جوان و هیجانزده شب را در خانه یکی از آشنایان خانوادگی سر میکند و روز بعد، خانهای در سهراه زندان تهران پیدا میکند. او در همان خانه به همراه یکی دو نفر از دوستان همشهریاش میماند تا سال ۶۱ و انقلاب فرهنگی.
عمیدیان در همان بدو ورود به دانشگاه، به اتفاق چند نفر دیگر، جهاد دانشگاهی دانشکده مخابرات را تاسیس میکنند و سراغ انجام دو پروژه میروند: یکی ساختن کورههای القایی برای تولید مرمی فشنگ در داخل کشور که بعداً در وزارت دفاع به تولید انبوه رسید و دیگری تولید فیبرنوری که این یکی گرچه به ساخت نمونه آزمایشگاهی میرسد اما با استقبال مدیران دولتی مواجه نمیشود. او در همین سالها در چندین عملیات مختلف حضور دارد و همزمان در جهاد دانشگاهی نیز فعال است و از آنجا حقوق میگیرد. حقوقی در حدود ۲۰۰ تومان.
همان سال ۶۱ به اصرار خانواده تصمیم میگیرد ازدواج کند و با دختری که همسایه روبهروییشان در بیرجند بود ازدواج میکند. یک هفته بعد از عقد راهی جبهه میشود و جریان رفتن به جبهه و برگشتن به بیرجند ادامه پیدا میکند تا اینکه در سال ۶۳ اعلام میکنند دانشگاهها باز میشود: «وقتی در بیرجند دانشجو بودم، در مدرسه ریاضی درس میدادم. با پول تدریس یک تکه زمین با پسرداییام خریده بودم. سال ۶۳ پسرداییام تماس گرفت که برای این زمین مشتری پیدا شده. گفتم زمین را بفروش، با پولش پیکان مدل ۵۴ آقای فلانی را بخر و مادر و همسرم را به تهران بیاور.»
خانواده در تهران ساکن میشوند و حقوق علیاصغر هم به ۶۵۰ تومان ارتقا مییابد؛ اما این پول برای اجاره خانهای که به هزار تومان رسیده کم است. پس او مجبور میشود با همان پیکان مسافرکشی کند. مدتی بعد در شهرکی که در اختیار نهاد نخستوزیری آن زمان بوده (در محدوده پردیس امروزی) ساکن میشوند. در همان زمان است که همسر او باردار میشود و برای زایمان به بیرجند میرود اما بچه بر اثر بیماری روده چند روز بعد از تولد، فوت میکند.
سال ۶۴ زندگی کمکم به حالت عادی بازمیگردد. دختر اول خانواده به دنیا میآید و درس عمیدیان به اتمام میرسد؛ اما سال ۶۵ به عنوان سرآغاز آینده او از راه میرسد. عمیدیان با حکم سید محمد غرضی که به تازگی وزیر پست و تلگراف و تلفن شده است راهی استان کردستان میشود و مخابرات سقز و مایکروویو غرب کشور را در اختیار میگیرد. او به اتفاق خانواده در سقز ساکن میشوند آن هم در شرایطی که وضعیت امنیتی آن منطقه بسیار وخیم است و همسر و دختر او مجبورند روزها در یک سنگر بمانند.
سفر به غرب
سال ۶۵ بود و من در جهاد دانشگاهی بودم که آقای غرضی به دانشکده مخابرات آمد و سخنرانی کرد. آنجا گفت ما به خاطر اینکه آدم محرم در سالن دستگاهها و ماکروویو نداریم اطلاعات عملیاتمان لو میرود و بچهها شهید میشوند و آنوقت شما میآیید اینجا کباب میخورید و روی چمنها لم میدهید. وقتی سخنرانیاش تمام شد من رفتم کنارش و گفتم، آقا سید شما میگویید نیرو ندارید اما این هم بورسیه دارید، چرا از اینها استفاده نمیکنید؟ گفت به زور که نمیتوان کسی را به دل آتش برد. گفتم فکر نکن من احساساتی شدهام اما اگر واقعاً وضعیت به این شکلی است که میگویی، من آماده هستم هر جای کشور که بگویید بروم. آن وقتها سیگار میکشید. پشت پاکت سیگار برای آقای ذوقی که معاون مالی- اداری مخابرات بود نوشت که برای فلانی، برای مایکروویو غرب کشور، حکم صادر شود.
پیش از پایان جنگ، به پیشنهاد غرضی، عمیدیان به سنندج میرود و سرپرست اداره کل مخابرات کردستان میشود. اما این سمت را به صورت رسمی نمیپذیرد چون پیشتر از غرضی قول گرفته است که با پایان جنگ اجازه بدهند او بتواند ادامه تحصیل دهد؛ با وجود این وزیر پست و تلگراف و تلفن به سادگی قول خود را عملی نمیکند. با پایان جنگ، ایرج صحبت مدیرکل مخابرات استان کردستان میشود و عمیدیان راهی تهران میشود: «مدیر کل مخابرات همدان گفت بیا در پلیس راه همدان چای بخوریم. آنجا یک روزنامه را گذاشت جلوی من که نوشته بود من مدیرکل مخابرات سمنان شدهام. آن هم بدون اینکه با من صحبت کنند. گفتم این سید عجب آدمی است؛ به من قول داده بود. ناراحت شدم و چای را نخوردم. مدیرکل همدان گفت به من گفتهاند با تو حرف بزنم تا از عصبانیتت کم شود. اما من قبول نکردم و به تهران آمدم. من به برنامه و تعهدات برنامهای خیلی پایبند هستم. خلاف این بشود خیلی ناراحت میشوم.» عمیدیان گرچه دوست ندارد، اما راهی سمنان میشود. آن هم در شرایطی که دختر دومش هم به دنیا آمده.
وضعیت در سمنان اصلاً خوب نیست. مردم مدیرکل قبلی مخابرات را کتک زده و از شهر بیرون کردهاند. اختلافات سیاسی با امامجمعه سمنان و کمکاریها شرایطرا نامناسب کرده است. به گونهای که یک خط تلفن در سمنان گاهی تا ۸۰۰ هزار تومان به فروش میرسید که گرانتر از تلفن در تهران بود. عمیدیان سه سال در سمنان میماند و در این مدت سیستمهای سوئیچ و راه دور را دیجیتالی میکند. سیستمهای ماهوارهای را راهاندازی میکند و خط ترانزیت سنتو را که در میانه راه سمنان به خراسان قطع شده بود و شبی ۱۵ هزار دلار ضرر و زیان برای کشور داشت درست میکند. برقراری ارتباطات در ۳۰۰ روستا و تاسیس دفتر مخابراتی در این روستاها از دیگر دستاوردهای اوست. دبیر شورای عالی امنیت ملی وقت در سفری به سمنان از عمیدیان میخواهد ارتباط را در چند روستا فراهم کند، اما او این موضوع را نمیپذیرد: «گفتم اینها در برنامه ما نیست. اگر اصرار دارید یا شما صحبت کنید که پول بدهند یا من با مردم صحبت کنم که قسطی پول بگیرم و توسعه بدهم. ایشان ناراحت شد و به حالت قهر رفت.»
در حالی که قیمت هر خط تلفن در سمنان به ۶۰ هزار تومان کاهش پیدا کرده، عمیدیان اولین افتتاح سوئیچ ویدئوکنفرانسی در شاهرود برای شهرهای اطراف را با حضور اکبر هاشمی رفسنجانی، رئیسجمهور وقت، برگزار میکند. بعد از این برنامه، هاشمی از غرضی میخواهد عمیدیان را به ریاستجمهوری بفرستد، اما عمیدیان که آن زمان در رشته مخابرات دانشگاه امیرکبیر پذیرفته شده است از غرضی میخواهد به قول خود عمل کند و به او اجازه ادامه تحصیل دهد: «آقای غرضی گفت به رانندهات بگو زمینی بیاید و خودت با هلیکوپتر با ما بیا. در هلیکوپتر برای معاون مالی-اداری مخابرات نوشت که فلانی را منتقل کنید تهران، ردیف شغلیاش را بعداً من مشخص میکنم. خودش هم با ریاستجمهوری تماس گرفت که عمیدیان مشکل دارد و نمیتواند بیاید آنجا.»
علاقه عمیدیان به فوتبال را همه میدانند و مگر میشود خراسانی بود و طرفدار ابومسلم نبود
عمیدیان دلخوش به ساده شدن اوضاع کار و زندگی و با تصور اینکه یک ردیف کارشناسی به او میدهند راهی تهران میشود؛ اما حکمی که غرضی برای او میزند رئیس مرکز آموزش مخابرات است، آن هم در شرایطی که کشور درگیر توسعه پرشتاب در بخش ارتباطات است و نیروهای مخابرات باید آموزشهای بهروز ببینند. به هر ترتیب، عمیدیان همراه با کار، در رشته مخابرات دانشگاه امیرکبیر تهران درس میخواند و تز فوق لیسانس خود را مدلینگ ۲۲ BTS اولیه تلفن همراه تهران انتخاب میکند که بومیسازیشده یک مدل ژاپنی است. این نقشه در همان زمان توسط نوکیا که پیمانکار شبکه تلفن همراه ایران بود پیادهسازی میشود.
در سال ۷۳ در آزمون اعزام دانشجو به خارج از کشور شرکت میکند و پذیرفته میشود و برای کسب تاییدیه از سوی وزیر به دفتر غرضی میرود: «رفتم پیش آقای غرضی. گفتم دو بار زیر قولتان زدید، این بار میخواهم اعزام به خارج بگیرم. گفت این چیزها دیگر از تو گذشته است اما به جدم قسم اگر قبول شدی، اجازه میدهم بروی. من فوراً نتیجه آزمون را نشانش دادم. تعجب کرد؛ اما همکاری کرد و من راهی کانادا شدم.» او به اتفاق همسر، دو دختر و پسرش که به تازگی متولد شده است از ایران میروند.
یخزدگی
در کردستان مایکروویو که دستمان بود وقتی قرار بود عملیات شود باید همه بوقها را از تهران تحویل میگرفتیم و نصب میکردیم. فکر میکنم عملیات آزادسازی سردشت بود که آقایان خامنهای و هاشمی در بانه مستقر شده بودند. شب به من اعلام کردند که بوقها از تهران تحویل شده است. ما باید این بوق را میرساندیم که فرمان عملیات صادر شود. برای اینکه جاده را گم نکنیم تیرهای ۶ تا ۹ متر در کنار جاده میزدیم. بچهها کارها را انجام دادند تا رسید به گردنه وزنه که باید پچ را به سمت بانه میزدیم و ارتباط شرق و غرب کردستان را وصل میکردیم. اینجور مواقع خودم میرفتم. در باک یونیماگ، ۵۰ درصد الکل و ۵۰ درصد گازوئیل ریختم که یخ نزند و با راننده خودم، حسن گیلاسی، یکی دیگر از همکاران و یک نفر از مرکز مایکروویو راه افتادیم. چند پیچ که رفتیم گازوئیل یخ زد. دو رادیو همراهمان بود و لباس مخصوص برف داشتیم. تجهیزات را کول کردیم و راه افتادیم. ارتفاعی که باید بالا میرفتیم حدود دو متر بود اما چون باید دور میزدیم حدود پنج شش کلیومتر راه میشد. وقتی رسیدیم من رفتم بالای دکل و دوستان از پایین حمایت میکردند. آنقدر برف و کولاک شدید بود که یکی از همکاران یک لحظه جهت را گم کرده بود و میگفت دکل افتاده. تجهیزات را نصب کردیم و با ایستگاه تماس گرفتیم و گفتند بله بوق داریم. در برگشت هوا به شدت سرد بود و راه را گم کردیم. صدای گرگها میآمد. تیرها گم شده بود. رفتیم به سمت شیب چون احتمال میدادیم به جاده برسد؛ اما هرچه رفتیم به جایی نرسیدیم. آخرین چیزی که یادم هست این بود که آقای گیلاسی مرا با پا هل داد که این شیب را همه با هم میرویم. یک وقت چشم باز کردم و دیدم در بشکه دوجداره در بیمارستان هستم. شهید نصراللهی فرمانده سپاه بانه و از بچههای دانشکده بود. گویا به ایشان میگویند اینها رفتهاند و نیامدهاند. به هلیکوپتر میآید و نزدیک جاده یک سیاهی میبیند و ما را میآورند. یک دکتر سنگاپوری بود که مرا گذاشته بود در بشکه دوجداره که به آب گرم وصل بود و همزمان سرم به دستهایم وصل کرده بود. من به پشت افتاده بودم و از همانجا مشکل ستون فقرات پیدا کردم. دلیل اینکه ما را پیدا کردند راننده من بود که خیلی آدم قویای بود و همه ما را با طناب کشیده بود و آورده بود تا کنار جاده و خودش کاپشنش را بالا گرفته بود که پیدا شویم. روزی که این اتفاق افتاد و آقای غرضی آمد ملاقات من، گفت از اینجا مرخص شدی، بیا تهران. گفتم من تا زمانی که جنگ هست اینجا میمانم، اما یک قول بده؛ من زمانی که آمدم اینجا دانشگاه تربیت مدرس قبول شده بودم اما هیچ چیز نگفتم. دو سال گذشته و قبولی را باطل کردهاند. به من قول بده اگر زنده ماندم بعد از جنگ اجازه بدهی درسم را بخوانم.
مهر سال ۷۴ عمیدیان در دانشگاه لاوال ایالت کبک کانادا مشغول تحصیل میشود. ابتدا رشته فیبرنوری را انتخاب میکند اما بعد از یک ترم اعلام میکنند دانشجویان ۱۴ کشور از جمله ایران به دلیل تحریمها اجازه تحصیل در این رشته را ندارند و او نیز به ناچار رشته NGN (Next-generation network) را برای ادامه تحصیل انتخاب میکند.
دوران تحصیل در کانادا به دلیل بیماری استاد او- میشل لوکوخ- بیش از حد معمول طول میکشد، اما سرانجام در سال ۸۱ به پایان میرسد و عمیدیان و خانواده به ایران باز میگردند.
عمیدیان در کانادا همزمان با تحصیل پنج موضوعی را که احساس میکند برای آینده صنعت ارتباطات و فناوری اطلاعات ایران مفید است بررسی کرده و طرحهایی در مورد آنها تهیه میکند. در ایران، با تغییر دولت، محمدرضا عارف وزیر پست و تلگراف و تلفن شده است که استاد عمیدیان در دانشگاه امیرکبیر بوده. او طرحها را برای عارف میفرستد و وزیر هم آنها را در دبیرخانه ثبت میکند؛ اما زمانی که عمیدیان به ایران بازمیگردد احمد معتمدی وزیر شده است.
عمیدیان پس از بازگشت به تهران به دیدار وزیر میرود و میگوید اگر نیازی به او نیست، علاقه دارد به مشهد برود و در دانشگاه فردوسی مشهد مشغول تدریس شود. در ضمن، موضوع طرحها را نیز یادآوری میکند: «معتمدی با عارف تماس گرفت و او هم گفت طرحها در دبیرخانه هستند. معتمدی طرحها را گرفت و گفت اولی در مورد تشکیل سازمان فضایی است. آن موقع «مرکز سنجش از راه دور ایران» داشتیم که زیرمجموعه سازمان مدیریت بود، اما آقای غرضی از آنها گرفته بود. معتمدی گفت برو و اگر میتوانی این سازمان را از وزارت دفاع، سازمان مدیریت و ریاستجمهوری که سر آن ادعا دارند بگیر و سازمان فضایی را تاسیس کن.»
عمیدیان خود علاقه دارد در موضوعاتی مانند نسل ۳ تلفن همراه یا فناوری اطلاعات مشغول به کار شود، اما با اصرار وزیر به دنبال تاسیس سازمان فضایی میرود. آن زمان، در غیاب سازمان فضایی، نقاط مداری ایران در حال از دست رفتن بود و برای ایران حفظ این نقاط اهمیت زیادی دارد.
سفر به سمنان
رفتم جلوی وزارتخانه ماشین را پارک کردم. خادم جلوی مرا گرفت و گفت: سید را بیعزت نکنی. گفتم من سید را بیعزت نمیکنم اما ما با هم یک قراری داشتیم. در را باز کردم. غرضی گفت وقتی یک جایی بر سر جریانات سیاسی مدیرکل من را کتک میزنند و بیرون میکنند، اگر پسرم هم کنار دستم بود که به درد آنجا میخورد، پسرم را میگذاشتم. در را بستم و آمدم پایین و رفتم سمنان. فردایش غرضی زنگ زد که چهکار میخواهی بکنی؟ گفتم شما اینجا چند برنامه اساسی داری و من باید اینها را انجام بدهم اما از شما انتظار داشتم به قولتان عمل کنید. گفت دیر نشده. فوق لیسانس بخوان و قبول شو، من هستم.
عمیدیان برای آنکه بتواند مخالفت مراکز مختلف را خنثی کند شورایی متشکل از نمایندگان وزارت دفاع، وزارت علوم و سازمان برنامه تشکیل میدهد و همچنین در مکاتبه با کمیته فضایی سازمان ملل، دو مشاور خارجی از آنها میگیرد و سرانجام اساسنامه سازمان فضایی در هیات دولت و مجلس به تصویب میرسد: «وقتی اساسنامه تایید شد، آقای شمخانی که وزیر دفاع بود به آقای معتمدی گفت قرار ما این بود و مخالفت کرد. من رفتم پیش ایشان. وقتی مرا دید، چون از زمان جبهه آشنایی داشتیم، دیگر مخالفت نکرد.» سازمان فضایی ایران در کمیته فضایی سازمان ملل به ثبت میرسد و ایران صاحب کرسی فضایی میشود؛ و بدین ترتیب از سه نقطه فضایی، یکی که از دست رفته بود، دو نقطه حفظ میشود. عمیدیان از وین به تهران میرسد، اما با تلفن وزیر، راهی دفتر معتمدی میشود. در آنجا معتمدی میگوید آقای شفتی که سفیر ایران در یکی از کشورهای اروپایی بوده به تازگی بازگشته است و آقای هاشمی درخواست کردهاند سمتی برای او در وزارت ارتباطات در نظر گرفته شود. بدین صورت سازمان فضایی در بدو تاسیس دستخوش تغییر رئیس میشود.
عمیدیان درباره آن روز میگوید: «گفتم خب اینکه ارث پدر من نیست. حالا چهکار کنم؟ آقای معتمدی گفتند طرح دومی که نوشته بودی درباره شبکه ملی فیبرنوری است. برو و آن را اجرا کن. گفتم یعنی قرار است هر پنج طرح را من اجرا کنم؟ گفتند خودت نوشتی و بهتر میتوانی آنها را عملیاتی کنی.»
در دوران جهاد دانشگاهی تلاش میکند نیازمندیهای روی کشور را تولید کند
در آن مقطع زمانی هنوز شرکت زیرساخت در ایران تاسیس نشده بود و شرکت مخابرات دولتی عهدهدار توسعه زیرساختها بود؛ اما در اختیار گرفتن این بخش مستلزم همکاری بخشهای مختلف مخابرات بود که به سادگی امکانپذیر نبود. عمیدیان اساسنامه شرکت زیرساخت را مینویسد و پس از تصویب آن در دولت و مجلس، این شرکت در سال ۸۲ آغاز به کار میکند. او حالا معاونتهای مختلف و مراکز FIC، ساختمان میدان امام و LCT را در اختیار دارد و میتواند کار تاسیس شبکه فیبر نوری کشور به طول ۵۴ هزار کیلومتر را آغاز کند.
غرضی
غرضی پشت مدیرهایش خیلی میایستاد. در کردستان من با استاندار وقت کردستان بر سر ایستگاه ماهواره که از شهرداری خریداری کرده بودیم دعوایم شد. رفتند حکم جلب برایم گرفتند. من به دفتر غرضی زنگ زدم. آقای غرضی یک ساعت و ۴۵ دقیقه بعد سنندج بود. با استاندار برخورد کرد و گفت مدیر من با شهردار شما رفته دفترخانه و قرارداد امضا کرده. الآن میخواهد پوشش ماهوارهای ایجاد کند برای منطقه و امنیت غرب کشور را برقرار کند آنوقت شما با او برخورد میکنید آن هم چون شهرداری پول بیشتری خواسته، آن هم بعد از معامله؟
جزئیات شبکه طراحی میشود و به کمک مشاور خارجی کار آغاز میشود و مدیران کل استانها مجری طرح هستند. همچنین اتاق مانیتورینگ هوشمندی در LCT طراحی میشود تا مشکلات شبکه به صورت آنلاین رصد شود؛ اما وقتی یک طرح به مرحله اجرا میرسد مشکلات تازه نمود مییابد: «در سیستانوبلوچستان اجرای طرح را به همان کسانی دادیم که کار حفاظت از مرز را انجام میدهند. قرار بود در عمق یک و نیم متری زمین فیبر را بخوابانند و روی آن سه لایه اخطار قرار دهند و تست کنند. آقایان با کسانی زدوبند کردند و گزارش دادند که کار انجام شده. به آنجا رفتم و دیدم که فیبر روی زمین است و اتفاقاً فیلم هم گرفتم. ضمانتنامهشان را ضبط کردم و آنها مجبور شدند کار را درست انجام دهند؛ اما نفوذ داشتند. یک آقایی در ایستگاه شهرستان سرباز در حین کار دچار حادثه شده بود. او را ترغیب کردند که از من شکایت کند و من را به شش ماه زندان و ۳۰ میلیون تومان جریمه محکوم کردند.» هرچند عمیدیان در پیگیریهای بعدی موفق میشود از خود رفع اتهام کند، اما این اتفاق را همواره به خاطر دارد.
افتتاح ۵۴ هزار کیلومتر فیبر نوری به همراه ۷۲ هزار E1 در سراسر کشور، آنچنان به کام برخی تلخ میآید که در کار او تشکیک میکنند و سرانجام اکبر ناطق نوری که آن زمان مسئول بخش نظارت بیت رهبری است گروهی را برای تحقیق ارسال میکند تا همه چیز را امتحان کنند.
شبکه فیبرنوری کشور در آخرین روزهای دولت هشتم افتتاح میشود و دولت نهم به ریاستجمهوری محمود احمدینژاد در تابستان ۸۴ بر سر کار میآید آن هم در شرایطی که عمیدیان یکی از مدیران استان کردستان در دوران جنگ بود و گفته میشد رابطه بسیار نزدیکی با تیم احمدینژاد دارد که اتفاقاً در همان دوران در کردستان بودند.
دولت جدید که هنوز کاملاً مستقر نشده به دنبال یافتن نیروهایی است که با دو رئیسجمهوری قبلی رابطه خوبی نداشتهاند و از عمیدیان نیز دعوت به همکاری میکنند: «از من دعوت به همکاری شد چون میدانستند با تیم قبلی نبودهام. دکتر معتمدی مرا که به عنوان تنها دکتریِ بهروز تکنولوژی از کانادا برگشته بودم به جایی فرستاد که اصلاً مناسب نبود.»
جاده ابریشم
در زمان آقای صنعتی در مخابرات یک قرارداد با آلکاتل ایتالیا بسته بودند برای اجرای شش هزار کیلومتر فیبرنوری که فقط سه هزار کیلومتر آن بین مراکز تلفن خودشان انجام شده بود. در واقع چیزی به عنوان زیرساخت وجود نداشت و شبکه مستقل فیبرنوری نداشتیم و بعدها همه اینها شکل گرفت و حتی آقای خاتمی خبر افتتاح جاده ابریشم نوری را اعلام کرد. اتفاقاً یکی از ناراحتیهای آقای سلیمانی (وزیر دولت احمدینژاد) این بود که جاده ابریشم نوری به دست دولت قبل افتتاح شد.
به دعوت محمود خسروی که یکی از مدیران قدیمی شرکت مخابرات است و در دوران دانشگاه نیز با عمیدیان همدوره بوده به جلسه مشورتی انتخاب وزیر ارتباطات میرود، اما بعدها متوجه میشود که درباره او گفتهاند اخلاقش «تند» است. به هر صورت چنانکه انتظار میرود، با تیم دولت جدید به توافق نمیرسد و سرانجام محمد سلیمانی به عنوان وزیر ارتباطات و فناوری اطلاعات از مجلس، رأی اعتماد میگیرد. جالب اینکه سلیمانی در جریان تاسیس سازمان فضایی نماینده وزارت دفاع در کمیته نگارش اساسنامه بوده و بعدتر مشاور عمیدیان شده است: «وقتی آقای سلیمانی آمد من استعفایم را از شرکت زیرساخت نوشتم و به مسئول دفترم دادم و به دانشکده مخابرات رفتم. او بعد از چند روز تماس گرفت که شما کجا هستید؟ من هم گفتم موضوع ارتقاهای هیات علمی من در دانشکده عقب افتاده و میخواهم به آنها رسیدگی کنم. گلایه کرد که من به شما کمک کردهام و حالا که به شما احتیاج داریم نمیخواهید با ما همکاری کنید. من به ایشان جواب دادم که شاید به دلیل همین همکاریهای قبلی و شناختی که وجود دارد بهتر باشد که با هم کار نکنیم؛ ممکن است آن درصد از همکاری مورد نظر شما را نداشته باشم و مشکلاتی پیش بیاید. به هر حال هرچه اصرار کردند من قبول نکردم.»
سخنرانی علیاصغر عمیدیان در مجامع بینالمللی و کارگاههای منطقهای
سخنرانی در مجامع بینالمللی و کارگاههای منطقهای
بعد از مکالمه است که مسعود زریبافان و مجتبی ثمره هاشمی- دو تن از نیروهای معتمد احمدینژاد- با او تماس میگیرند و میگویند که رئیسجمهور میخواهد شما حتماً به آقای سلیمانی در وزارتخانه کمک کنید و در نهایت بعد از اصرار زیاد، تلفن را به خود احمدینژاد وصل میکنند و او نیز همین موضوع را تکرار میکند. عمیدیان میگوید که در زمان جنگ ارتباطی با احمدینژاد نداشته و تنها یک بار او را دیده و با هم فوتبال بازی کردهاند؛ اما مسعود زریبافان و داوود مددی که فرماندار سقز بوده را میشناخته است.
در مکالمه تلفنی با احمدینژاد به عمیدیان پیشنهاد میشود در مرکز تحقیقات مخابرات فعالیت کند و او نیز گرچه پیشبینی میکند این همکاری دوام چندانی نداشته باشد، اما این سمت را میپذیرد و به سرعت مشکلات آغاز میشود، مشکلاتی که ریشه در واگذاری شرکت مخابرات ایران دارد. یکی از طرحهایی که عمیدیان در زمان حضور در کانادا تهیه کرده درباره خصوصیسازی مخابرات است که با توجه به واگذاری شرکت «بل» کانادا تهیه شده. عمیدیان در جلسهای با سلیمانی نسبت به واگذاری زیرساختها به غیرخصوصیها و غیردولتیها هشدار میدهد، اما در نهایت سلیمانی به نظرات او توجهی نمیکند و او نیز در شورایی که برای واگذاری و خصوصیسازی مخابرات تشکیل شده بود حضوری کمرنگ دارد.
انتخاب وزیر
از من برای پست وزارت دعوت به همکاری شد. البته این را بگویم که آنها شرایطی برای انتخاب مدیران و معاونان و غیره داشتند. تیمی متشکل از برادر رئیسجمهور و آقایان زریبافان، ثمره هاشمی و کاظمی و غیره بود که من با آنها در جلسه بودم. چیزی نگفتند؛ اما وقتی آمدم بیرون، آقای احمدینژاد آنجا بود و گفت: «که با دوستانت کنار نیامدی.» این یعنی خود ایشان فرایند انتخاب افراد و همکاری با آنها را هدایت میکرد. به هر حال من برنامههایم را در آن جلسه دادم و بعد از آن دیگر خبری نشد تا اینکه سه روز مانده به معرفی وزیر پیشنهادی، صادقزاده در کمیسیون صنایع مجلس به من گفت برنامهای که آمده برنامه شماست اما اسم محمد سلیمانی روی آن است. به او گفتم آقایان میدانند که من با برخورد سیاسی با کارمندان و مدیران میانی موافق نیستم. اگر یادتان باشد، یک شبکه بازرسی از ریاستجمهوری در تمام وزارتخانهها راه انداخته بودند که همه مدیران میانی و بالای باقیمانده از دوره آقای هاشمی تا خاتمی را شناسایی میکردند و به بهانههای مختلف کنار میگذاشتند.
عمیدیان در مرکز تحقیقات مخابرات روی سیستمهای انتقال فیبرنوری و تولید فیبرنوری و مودم در کشور کار میکند و پژوهشکده امنیت را در این مرکز تاسیس میکند اما از آنجا که رئیس مرکز تحقیقات مخابرات، مشاوره مادر وزارتخانه است و بدون نظر موافق او نمیتوان خصوصیسازی مخابرات را انجام داد، اختلافها بالا میگیرد و سرانجام عمیدیان استعفا میکند.
بعد از این استعفاست که به دعوت آیتالله جوادی آملی به قم میرود و در سمت معاونت برنامهریزی استانداری قم کار توسعه شهرکهای صنعتی، آب شیرین، مونوریل و قطار سریعالسیر این استان را پیگیری میکند؛ اما بعد از مدتی باز بر سر قرارداد مونوریل به اختلاف میخورد و از آنجا هم استعفا میدهد: «میخواستند قراردادی را با فشار و رقمی زیاد با همان پیمانکارهایی ببندند که در سیستانوبلوچستان کار با آنها را تجربه کرده بودم، منتها چون پول در دست من بود مخالفت کردم و در نهایت از قم جدا شدم.»
در همان دوران است که تاسیس اپراتور سوم تلفن همراه در اختیار سازمان تامین اجتماعی قرار گرفته. عمیدیان به پیشنهاد ابوالحسن فیروزآبادی به رایتل میرود و عضو موظف هیات مدیره میشود. او طرح توسعه و طراحی سیستم این اپراتور را مینویسد اما پس از مدتی که احساس میکند شستا در اجرای این پروژه مصمم نیست و پول لازم را هزینه نمیکند از این اپراتور جدا میشود و به دانشکده مخابرات بازمیگردد.
علیاصغر عمیدیان در پست معاونت پارلمانی
معاونت پارلمانی عجیبترین پست عمیدیان در دوران کاری او است. یک مدیر فنی در جایگاه حقوقی
مدتی بعد محمد ناظمی اردکانی که پیش از این استاندار قم بود به سازمان ثبت احوال میرود و از عمیدیان دعوت میکند پروژه کارت ملی هوشمند و دیتاسنتر دیجیتالی اطلاعات هویتی افراد را در این سازمان اجرا کند. عمیدیان معاون فنی ثبت احوال و مجری طرح کارت ملی هوشمند میشود و کار را به مرحله اجرا میرساند اما: «برای چیپهای کارت ملی قراردادی با رقم پایین با یک شرکت لبنانی بستیم که حتی آنها حاضر بود برای امنیت بیشتر تولید چیپها را در داخل کشور انجام دهد ولی به دلایلی صلاح ندانستند و بعد از مدتی آقایان خواستند خودشان مستقیم با شرکت لبنانی قرارداد ببندند و محصول آنها را به ما بفروشند که این یعنی یک دلار میشد پنج دلار. اینجا بود که باز هم گفتم من نیستم و بعد از دو سال از ثبت احوال هم خداحافظی کردم.»
مرد ناآرام و تنهای وزارت ICT برای مدتی به دانشگاه میرود؛ اما در دولت دوم احمدینژاد و زمانی که رضا تقیپور به وزارت ارتباطات میرسد مجدداً از او دعوت به همکاری میشود: «دوست مشترکی از طرف آقای تقیپور پیام آورد. به او گفتم شنیدهام که میخواهند وزارتخانه را ادغام کنند. گفت بله آقای احمدینژاد میخواهد وزارتخانه را جمع کند. من گفتم خب این یعنی یک درگیری تازه برای من. پس نمیآیم.»
رد این پیشنهاد این بار با واکنش جمعی از وزرای پست و تلگراف و تلفن سابق روبهرو میشود. غرضی با او تماس میگیرد و میگوید: «من عارف، معتمدی و نبوی و… با هم حرف زدهایم که اگر کسی بتواند جلوی این ادغام را بگیرد، نباید از هیچ کمکی دریغ کند. من اعتقادم این است که تو میتوانی جلوی این کار را بگیری.»
این موضع غرضی را عارف نیز تایید میکند و باز هم تقیپور با او تماس میگیرد: «به آقای تقیپور گفتم من سر موضوع ادغام با همه معاونان آقای احمدینژاد از فروزنده و تاجالدینی و… درگیر میشوم. اینها لایحهای را به مجلس بردهاند و در حال لابی هستند. به احتمال زیاد من با اینها در کمیسیونهای مختلف درگیر میشوم که نتیجه آن برکناری شما از وزارت خواهد بود. بهتر است قبل از آمدن من شخصاً با رئیسجمهور درباره من صحبت کنید که ایشان گفت من این کار را کردهام و بعد به من حکم معاونت پارلمانی وزارتخانه را داد.»
عمیدیان در مقام معاونت پارلمانی وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات در جهت عکس خواسته رئیس دولت حرکت میکند و نظر موافق کمیسیونهای مختلف مجلس را به دست میآورد. در همین حین است که اختلاف تقیپور با احمدینژاد بالا میگیرد و وزیر برکنار شده و علی نیکزاد که وزیر راه است به عنوان سرپرست وزارت ارتباطات معرفی میشود. عمیدیان از روز اول با نیکزاد قرار میگذارد که کاری به کار هم نداشته باشند و در عین حال چون نماینده سهام دولت در شرکت مخابرات است میتواند با دست بازتری خواستههای نمایندگان مجلس را اجرایی و نظر مثبت آنها را جلب کند. در نهایت، مجلس با ادغام وزارتخانههای ارتباطات و راه مخالفت میکند.
در ادامه راه، عمیدیان موفق میشود مصوبهای از مجلس بگیرد که بر اساس آن تمامی درآمدهای وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات در همین وزارتخانه هزینه شود. مصوبهای که گرچه در دولت بعد به مرحله اجرا رسید اما در نهایت به یکی از نقاط اختلاف عمیدیان و وزیر ارتباطات دولت یازدهم تبدیل شد.
در حالی که تصور میشد عمیدیان با دولت احمدینژاد رابطه خوبی خواهد داشت، این اتفاق رخ نداد و سال ۹۲ در جریان انتخاب وزیر ارتباطات و فناوری اطلاعات دولت حسن روحانی، عمیدیان به عضویت کمیته انتخاب وزیر درآمد. در این کمیته ۱۲نفره قرار بود وزرای زیرساختی مانند راه، ارتباطات و غیره انتخاب شوند. همانجا بود که گرچه نام عمیدیان نیز به عنوان یکی از گزینههای وزارت ارتباطات مطرح بود اما در نهایت به جایی نرسید. «آقای ترکان آنجا به من گفت که برنامههای شما را خواندهایم و ظاهراً شما تعاملاتی با رئیسجمهور داشتهاید. همانجا به ایشان گفتم که احتمالاً آقای واعظی با توجه به تصدیهایی که داشته برای این وزارتخانه خواهد آمد. بعد از چند روز حضور آقای واعظی محرز شد و همان برنامههایی را که تدوین شده بود به ایشان دادیم و افراد مختلف را دعوت کردیم، البته ایشان هم عذر چند نفری را خواستند که دوباره به جلسات دعوت نشوند.»
علیاصغر عمیدیان
عمیدیان پس از یک دوره کاری طولانی در صنعت ارتباطات، اکنون به دور از آن مانده و دلخوری خود از این وضعیت را پنهان نمیکند
عمیدیان در مقام معاون پارلمانی وزارت ارتباطات برای رأی آوردن واعظی تلاش میکند و سرانجام همین اتفاق رخ میدهد. در ادامه راه هرچند عمیدیان میگوید که قصد استراحت دارد اما واعظی از او میخواهد در کسوت رگولاتور به امور مهمی رسیدگی کند که از جمله آنها رابطه به هم ریخته دولت و اپراتورهای ثابت و همراه است. البته این دو در ادامه راه به مشکلاتی میخورند، یکی از این مشکلات بر سر اجرای همان قانونی است که عمیدیان برای تصویبش تلاش کرده است؛ یعنی اختصاص صد درصد درآمدهای وزارتخانه به خود وزارتخانه. او میگوید این اتفاق هیچگاه رخ نداد.
از سوی دیگر عمیدیان با اعطای پروانه اپراتور دوم پست به نهادی که مد نظر واعظی بوده مخالفت میکند و در نهایت این اتفاق نمیافتد. با این همه دوران کاری او در سازمان تنظیم مقررات با موفقیتهای بسیاری همراه بود که از جمله آنها میتوان به ارتقای پروانه اپراتورهای همراه و افزایش ضریب نفوذ اینترنت در کشور اشاره کرد. همچنین طرحهایی مانند رومینگ ملی و ترابردپذیری در همین دوران اجرا شد. در عین حال از آنجا که عمیدیان از ابتدا با نحوه واگذاری شرکت مخابرات ایران مخالف بود و زمانی که نماینده سهام دولت در این شرکت بود نیز مشکلات فراوانی با سهامداران غیردولتی این شرکت داشت، توانست با کمک واعظی پروانه مخابرات را اصلاح کند و مقدمه اجرای مصوبات بعدی رگولاتوری در زمینه شکستن انحصار مخابرات را فراهم آورد. با این همه اختلاف اصلی این دو با هم براساس گفتههای عمیدیان بر سر روندی بوده است که زیرساختهای ارتباطاتی را در اختیار کسانی قرار میداده که او معتقد است مانند همانها هستند که مخابرات را در اختیار گرفتهاند. با پایان کار دولت یازدهم، استعفای عمیدیان هم پذیرفته شد و او احتمالا برای همیشه از وزارت ارتباطات رفت.
با پایان کار دولت یازدهم، استعفای عمیدیان هم پذیرفته شد و او احتمالاً برای همیشه از وزارت ارتباطات رفت.
علیاصغر عمیدیان این روزها خود را از دانشکده مخابرات نیز بازنشسته کرده و در حالی که آزردگی خاطر خود را از اتفاقاتی که رخ داده پنهان نمیکند، در یک شرکت خصوصی به کار دیگری مشغول است.