بخواهیم یا نخواهیم، هر روز یکی از هزاران چهره دردِ فقر و کمبرخورداری رژه میرود در برابر چشمان ما. دردِ «زنده ماندن» که نه میشود ندیدش و نه میشود در برابرش واکنشی نشان نداد.
تفاوت رویکردها از همین ابتدا و از همین دردِ «زنده ماندنِ» کمتربرخوردارها شروع میشود و پرسش پیرامون این واقعیت که چرا باید انسانها و دهکهایی از جامعه چنین در رنجِ «زنده ماندن» صبح را شب کنند؟ چگونه باید این پایهایترین نیاز بشر را تامین کرد؟ (گرچه معیشت هدف زندگی انسانها نیست و انسان در این دنیا نیامده تا بجنگد برای «زنده ماندن»؛ اما اگر این اساسیترین نیاز آدمی برآورده نشود، چیزی باقی نخواهد ماند برای «زندگی کردن».)
همینجاست که دو نوع نگاه شکل میگیرد:
در نگاه اول، دردِ فقر با ارزان کردن ارزاق عمومی میسر میشود. نگاهی که پاسخِ سریع برای حل مشکلِ فقر را در پولپاشی دولتی مییابد. رویکردی که در آن دولت دستش را تا آرنج توی دلِ بازار میبرد و گمان میکند اقتصاد طفلِ خردسالیست که با دستور و عتاب و خطابش به مسیری که او بخواهد میرود. همان که راه حل تمام مشکلاتِ معیشتیش پیداکردن سلطانهاست. نگاهی که در «زنده ماندن» متوقف میشود!
اما نگاه دیگری هم میشود به مساله داشت. رفتن سراغ این پرسش که چرا انسانی نیازمند به کمک باشد؟ چرا فرصت موثر بودن از یک انسان دریغ شده؟ این معیشت به چالش کشیده شده محصول کدام سیستم و ساختار است؟ در واقع به جای دادن شکلات به کودکی که از درد جیغ میزند؛ زمان میخرد برای پیدا کردن و حل کردنِ ریشهی درد! نشانههای مرض را پاک نمیکند؛ سیستم را متعادل میکند. تلخی و فشار را تحمل میکند برای پاسخهای درست و مانا.
در نگاه دوم یا همان نگاه «زندگی کردن» مساله اصلیمان میشود توسعه.
توسعه، مساله اصلی امروز ماست؛ همان مسالهای که زیرکانه در پس فقر، نابرخورداری، بیکاری و … پنهان شده است و آنها را در برابر چشمان ما میرقصاند. مشکل شهروندِ کمبرخوردار اگرچه «زنده ماندن» است؛ اما نه با تامین حداقلها مشکل او حل میشود و نه حتی بدون توسعهیافتگی، راهحلهای معیشتی امکانپذیر است.
هزار نهاد صدقهای، حمایتی، قرارگاهی و جهادی دیگر هم تشکیل شود و یا با علاجهای دستوری و مقطعی، چسب زخمهایی نامرغوب روی این زخم بیاندازیم؛ مشکل اصلی تنها عمیقتر میشود! مشکلی که امروز منجر به آن شده است که بیش از یکسوم از جامعه در حال نبرد با خط فقر شوند.
توسعه تعاریف مختلفی دارد؛ اما میشود آن را رسیدنِ جامعه به جایی دانست که انسانها میتوانند بدون محدودیت در دسترسی به منابع در تولید و عرضه مشارکت داشته باشند.
در واقع توسعه چیزی جز دسترسی آزادتر و بازتر شهروندان به منابع ملی و مشارکتورزی در آن نیست. شاید انسانی که در برابر چشمان ما با فقر دست و پنجه نرم میکند، انسانی است که دسترسی برابر و آزادانهای به آموزش مناسب یا بهداشت مناسب نداشته است؛ انسانی باشد که پارتی مناسب برای یافتن شغل نداشته است (و پارتی همان دسترسی محدود افراد محدود همیشگی است)؛ شاید دسترسی به منابع بانکی برای راهاندازی یک شغل نداشته باشد؛ یا شاید کسی که دسترسی آزاد به هزاران فرصتی که در این روزها محدود شده است به منابع مالی خاص، مجوزهای خاص، تایید صلاحیتهای خاص و … (همان انحصاری که این روزها در همه ابعاد جامعه رخ داده)
در حقیقت آن فرد، تجسم جامعهای است که فرصت بودن و مشارکتورزیدن در «چرخه تولید کشور» از او دریغ شده است.
پس یکی از مشکلاتی که باید از شهروند کمبرخوردار حل شود «آزادسازی فرصت پیوستن به چرخه تولید کشور» است. هر روز کسی به بهانهای از این چرخه محروم میشود و ما به سمت سیستمی با دسترسیهای محدودتر گام برمیداریم.
سیستمی که بخش عمدهای از شهروندانش به راحتی امکان نقشآفرینی ندارند.
انسانی که از درد فقر به خود میپیچد؛ خود ماییم! خود مایی که فقط بر اساس شانس در خانوادهای کمتر برخوردارتر، در مکانی کمتربرخوردارتر، با دسترسیهایی کمتر به منابع متعدد آموزشی، بهداشتی، اخلاقی و اقتصادی به دنیا آمد یا بزرگ شد.
به آینه ماشین نگاه کنید؛ راست میگوید «واقعیت از آن چیزی که فکر میکنید به شما نزدیکتر است»!