بیایید بپذیریم بسیاری از مشاغل امروزی درحالحاضر بهدردنخور هستند، اما آنها مقاومت میکنند، زیرا ما در یک سیستم اقتصادی زندگی میکنیم که مبتنیبر جهتگیریای است که شغل تماموقت برای مردم ایجاد کند.
مشکل این است که ما نمیتوانیم بدون تغییرات عمده از اینجا به آنجا برویم. ماشینها نیروی کار را کاهش خواهند داد؛ آری این درست است، ولی آیا این اتفاق برای کل جامعه بهصورت مساوی رخ میدهد؟ اگر چنین ادعایی شود، لابد باید آن را شوخی تلقی کرد.
در سیستم کنونی اقتصاد، اگر فناوری نیاز به نیروی کار را نزدیک به ٢۵ درصد کاهش دهد، پس درآمد کارگران ٢۵ درصد کاهش خواهد یافت یا ٢۵ درصد از آنها بیکار خواهند شد؛ درحالیکه همه مزایای آن به کسانی برمیگردد که مالک آن فناوریاند، یا آن را ساخته، یا آن را به نام خود ثبت کردهاند که همان سیستم سرمایهداری است.
آنانی که به این مسئله معتقدند، به تأثیرنداشتن فناوری در افزایش بیکاری، آواز سر میدهند: «بیکارشدگان اخیر عینا به کارآفرینان تبدیل میشوند». آری درست است.
اجازه دهید دوباره از اکونومیست نقلقول کنم: «کار خوداشتغالی مدت بیشتری میپاید، اما میانگین درآمد ساعتی آن کمتر از نیمی از کارکنان شاغل است». کارآفرینی یک پودرِ پری سحرآمیز نیست. اکثر این کارآفرینان شکست میخورند. همه کسانی را که من میشناسم، بهدرستی بیاعتنا و متنفر از ایدهای بودند که براساس آن، بیخانمانها میتوانند با مقداری جزوات درسی جاوا اسکریپت، خود را از فقر نجات دهند.
اما آیا این تصور که زمانی که وسایل نقلیه خودراننده، شروع به خارجکردن شش میلیون راننده کامیون و راننده تاکسی آمریکایی دارای جواز از کسبوکارشان کند، همهشان مشاغل جدیدِ اقتصادی پیدا خواهند کرد؟ من نمیتوانم چنین چیزی را تصور کنم، چراکه بسیار غیرمعمول و عجیبوغریب است. بهاضافه اینکه، وقتی نرمافزار، جهان را میبلعد… یا زمانی که بار دیگر نسخه بعدی حتی سریعتر آن را میبلعد، دیگر این فقط کامیونداران نیستند، تقریبا هر شغلی و احتمالا شغل شما هم با ریسک منسوخشدن مواجه میشود.
درضمن دادن آموزش مجدد، کند است. ۵٠ درصد از جمعیت زیر میانگین قرار دارند، حتی اگر فناوری بهصورت ناگهانی به اندازه تعداد مشاغلی که از بین میبرد، مشاغل جدید بهوجود آورد، هیچ تضمینی وجود ندارد که این مشاغل در دسترس کل جمعیت قرار گیرد، یا به گونهای بهموقع پدیدار شود. درنتیجه در دنیایی که براساس قواعدی بنا شده است که بیشتر مردم باید مشاغلی داشته باشند و بیکاری فاجعهای محسوب میشود، ویرانی اقتصادی برای آنهایی است که تحتتأثیر این بیکاری قرار داشته باشند.
شاید من در اشتباه باشم. شاید همهچیز خوب باشد و نسل بعدی بهسرعت خود را غوطهور در پیشنهادهای شغلیای ببیند که امروز وجود ندارند. اما بههرصورت هیچ شاهد قطعیای برای این امر وجود ندارد و آنچه میتوان گفت این است که ایجاد تغییرات معنیدار احتمالا خیلی دیر صورت خواهد گرفت. بنابراین ضرورت دارد ما حداقل بهصورت جدی این احتمال را در نظر بگیریم که سیستم اقتصادی کنونی ما اساسا ناتوان از مقابله با این گردباد فناوری در حال صعود است و اینچنین است که مردم در خانههایی با دیوارهای بسیار نازکتر از آنچه میخواهند باور کنند، زندگی میکنند.
اگر درست گفته باشم، پس ناامیدی و خشم این تودههای شاغل و بیکار و ناخشنودی آنها از نخبگان بیمسئولیت و منحطی که همه ثروت و مزایای این بلعیدن بزرگ را درو خواهند کرد، افزایش خواهد یافت. (من فکر میکنم همه ما میتوانیم انحطاط قابلتوجه حالحاضرِ سانفرانسیسکو را تصدیق کنیم).
ثروتمندان احتمالا بهنوبه خود به تودهها اتهام میزنند که در تلاش برای استفاده رایگان از ثروت بیکرانی که آنها با نوآوریهای مختلکننده خود به وجود آوردهاند، هستند و ما به جای برداشتن گامهای اولیه و معدود نامطمئن در راستای یک جامعه پساکمیابی یعنی یک جامعه بهتر با مشاغل کمتر، بیپروا جامعه را بهسوی ستیز طبقاتی میرانیم. من از طرفداران جدی سرمایهداری هستم، اما نمیتوانم از این فکر بهدور نباشم که در یک یا دو دهه ممکن است ما نیاز به حرکت به سوی آن چیزی داشته باشیم که من آن را پساکاپیتالیسم مینامم.
خواه اینکه به معنی درآمد پایه (که بهوسیله میلتون فریدمن صحهگذاری شده است! ) باشد یا چیزی دیگر -و خواه تحقق آن بهسختی از طریق برخی از انواع شورشهای اجتماعی بهوسیله ندارها ممکن شود- من نمیدانم. ولی من از این میترسم که اگر بنیان اساسی اقتصادی ما توسعه نیابد، بیشترین مزایایی را که فناوریهای جدید به ما ارائه میکنند، برباد خواهیم داد. این ناگزیر نیست اما افسوس که تا این لحظه بهنظرم، بسیار محتمل بهنظر میرسد.